تمّت

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
تمّت

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

حال مهدوی‌کیا را می‌فهمم

خانم گفت یعنی مهدوی کیا و پرسپولیس این قدر برایت مهم است که حالا باید بدوی که آرام شوی؟ گفتم نه، ولی این حس تنهایی مهدوی کیا را وقت خداحافظی می‌فهمم. یاد دفاعیه ارشد خودم می‌‌افتم که بی‌شکوه برگزار شد، وقتی که چند روز پیش‌ترش در نخستین آزمون دکترا مردود اعلام شده بودم. در آن دفاعیه هم تقریبا کسی نبود، مثل همین خداحافظی. استاد راهنما می‌گفت بالاخره دفاعیه است، چند نفر را می‌گفتی می‌آمدند.


وقتی نمره را دادند، یکه خوردم، سرم را انداختم پایین. استاد راهنما گفت قصد تشکر نداری؟ به زحمت سرم را بالا کردم و تشکر کردم. استاد داور گفت انگار ناراحتی؟ گفتم فکر می‌کنم این نمره حقم نبود. استاد مشاور در آمد که ما هم فکر می‌کنیم این حقت نبود، باید پایین‌تر می‌شدی. منت 19 را می‌گذاشت که کف نمره‌های الف بود. استاد راهنما گفت توقع 20 که نداشتی؟  بعد برایم از ویتگنشتاین مثال  زد و گفت این‌ها اصلا پایان‌نامه‌ات را نفهمیدند، من که فهمیدم. من که می‌دانم چه کار بزرگی کردی. حالا حتما بعضی‌ها هم در رخت‌کن به مهدوی‌کیا هم‌چو حرف‌هایی زده اند.


وقتی مهدوی‌کیا را با منت در 5 دقیقه پایانی به میدان فرستادند، یاد استاد مشاور افتادم که دفاعم را ناتمام گذاشت، گفت وقت ندارم، از نظر من هم موجه نیست. آن روز حال بدی داشتم. دفاع که کردم، تک و تنها از دانشکده حقوق راه افتادم و پیاده تمام کوه را پایین آمدم. تا خود ایستگاه نمایشگاه بی‌آرتی، شاید هم تا خود پارک وی. مغموم و شکست‌خورده.

نظرات 2 + ارسال نظر
رضیه دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:43 ق.ظ


حالا که اینجا نوشتی حالتو فهمیدم. خیلی حس داغونیه. تجربه شو دارم. تنهایی و احساس شکست خورده ها رو داری. کسی نیس که براش بگی درددل کنی. همراهت باشه. اصن فقط نگات کنه. فقط کنارت راه بره. فقط نذاره تنها باشی.

هاجر دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:24 ق.ظ http://bazamadam.blogfa.com

منم حال شما را در آن دفاع میفهمم. هرچند که دفاع من بدتر از این هم بود.
به هر حال چون میگذرد غمی نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد