تمّت

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
تمّت

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

بیش از آن...

زیباییت شکفتن خوبی و بیش از آن

انگار غاریازِ(1) جنوبی  و بیش از آن


در هرم باد میوه‌پزانِ شمال ری

طعم چشید یخمک چوبی و بیش از آن


بر قله‌ها نظاره دشتی به وقت عصر!

رنگین و دلربای، غروبی و بیش از آن


گویا نسیم آخر مرداد مرجنی(2)

محصول دست بت‌کده‌های برهمنی


آخر تو چیستی که برای بیان تو

از من  غزل رمیده به سوی جهان تو


شاید تو سرو کاشمر ذهن شاعری

محبوب فوق گفتن آغاز و آخری


هم عاجز از سکوتم و هم از سرودنت

تنها همین که چه خوبی و بیش از آن...


1- غاریاز؛ وقتی از سال. بروجنی‌ها بعد چله کوچک (اول اسفند) تا بهار را غاریاز می‌گویند. (یا به گمانم از 10 اسفند تا بهار). شهرکردی‌ها می‌گویند غَریاز و منظور آن‌ها از غریاز خود بهار است.

2- مرجن، دشتی مجاور بروجن. مجاز از همان بروجن خودمان. :)

برای طیب ق

طیب ق؛ از آخرین بازماندگان عصر گودر، رحمت الله علیه، یک خواننده خوب است. زیاد می خواند و از آن همه، چیزهای خوب را بسیاری از اوقات، با کمترین اظهار نظر به اشتراک می‌گذارد. متاسفانه در عصر گودر او را نشناختم و حتی یک بار هم صفحه‌اش را مرور نکردم که کشفش کنم، اما در این چند سال بخشی از کیفیت زندگی من بوده، به خاطر مطالب خوبی که به اشتراک می‌گذارد. نمی‌دانم قبلا از او به کامنتی و نوتی تقدیر کردم یا نه؛ اما در این همه سال ندیدم کسی در وبلاگش از او که این همه خوب می‌خواند و این همه خوب به اشتراک می‌گذارد، تشکر کند.

حالا بعد از این بی حوصلگی چند روزه که دست و دلم به بستن این صفحات پایانی یکی از بی‌شمار فصل‌های تز نمی‌رفت؛ این تشکر، این گوشه، بماند برای آقای طیب ق.