تمّت

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
تمّت

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

وطن کجای مناسبات انسانی است؟

پست دیشب با تمام توضیحاتی که در کامنت‌ها داده شد، واکنش منفی زیاد داشته است.  چند نکته:

۱- وطن، مفهوم اعتباری است. قراردادی است بین انسان‌ها که به اندازه یک قرارداد می‌تواند ارزش داشته باشد.

۲- آیا وطن ارزش ارزش‌ها و مهم‌ترین ارزش است؟ مسلما نه. اما از چه چیزی برتر است و از چه چیزی برتر نیست؟ باید بدانیم وطن برای چه چیزی درست شده است. رابطه انسان و وطن، شبیه رابطه برگ و ریشه است، یکی به دیگری آب می‌رساند و دیگری به آن یکی غذا و زمینه زندگی. هر برگی محصول تلاش برگ‌های قبلی است و برگ‌های بعدی را می‌سازد، هر چند تنها تلاش مجموعه برگ‌هاست که موثر می‌شود ویک برگ به تنهایی اثر ندارد. تنها نقطه افتراق این تمثیل این است که رابطه انسان و وطن این قدر واقعی نیست، اعتباری است. اعتباری بودن این رابطه است که به انسان حق انتخاب می‌دهد. آیا این اعتباری بودن به کلی وطن را بی‌ارزش می‌کند؟

۳- من می‌توانم لیلا رجبی را بفهمم. رابطه محبت‌آمیز انسانی از پیچیده‌ترین پدیده‌های هستی است: وقتی برای دو نفر ناهم‌زبانی نیز مانع این رابطه نشده و به قول مولانا آن جزو مناسب در وجودشان رابطه‌ای را رقم زده است، مسلما مفهوم وطن نمی‌تواند آن قدر بصرفد. وطن خلق شده تا به انسان خدمت کند و ظرفیت عمل علیه انسانیت را نخواهد داشت: تیغ وطن علیه عشق، علیه کرامت انسانی، علیه آرامش بشری نمی‌برد. اگر میلاد بیگی نیز عاشق کسی شده بود، اگر میلاد بیگی جانش در خطر بود، اگر آزادی میلاد بیگی برای تکواندو در ایران سلب شده بود، من می‌توانستم او را بفهمم، اما وضعیت فعلی را درک نمی‌کنم.

۴- این که من سعی می‌کنم با مصداق‌های ملموس وعینی حرف بزنم، به این معنا نیست که با مهم‌ترین مصادیق صحبت می‌کنم. بعضی گمان کرده اند که من به خاطر خدشه‌دار شدن غرور کاذب ملی ام آن پست را نوشته ام! جل‌الخالق! رفتار میلاد بیگی اولین رفتار از این دست نبوده، مهم‌ترین آن هم نبوده است. مهم‌تر از کسانی که در بهترین دانشگاه‌های ایران به رایگان تحصیل می‌کنند و در اوج کارآیی برای اقامت دائمی و کار به کشوری دیگر مهاجرت می‌کنند نیست. ورزش المپیکی نمادی از وضعیت حاکم بر کشور ماست و یک نشان‌گر مهم برای تصمیم‌گیری‌های آتی. ورزش المپیکی می‌تواند به من نابخردی مدیریت را بفهماند که بهترین مربی کشورش را استخدام نمی‌کند، تا او به کشور دیگری برود و در عین حال می‌تواند به هم‌ریختگی نظام اولویت و رتبه‌بندی ارزش‌های نسلم را بفهماند که به خاطر پول یا زحمت‌ کم‌تر، بدون این که انسانیت او مورد تهاجم قرار گرفته باشد، به تمام خدماتی که تاکنون به او شده پشت می‌کند و می‌رود.

۵- ژست جهان‌‌وطنی گرفتن در این مقوله مضحک است. این را مفصل توضیح خواهم داد که چرا وطن‌‌دوستی در شرایط کنونی بشردوستانه‌ترین و صلح‌آمیزترین انتخاب انسانی است، اما این که بگوییم به مرزها اعتباری نیست، پس جدیشان نگیریم، وقتی قابل اعتناست که شما از زیر این بیرق به زیر بیرق دیگری نروی. اگر میلاد بیگی با پرچم کمیته بین‌المللی المپیک در مسابقات شرکت می‌کرد، می‌توانستم به فاهمه سیاسیش احترام بگذارم، بالاخره او درکی متفاوت از مفهوم وطن دارد. اما او جایی که او را و گذشته‌اش را ساخته و بخش زیادی از توانایی‌های امروزش را مدیون آن است رها کرده تا جای دیگری را انتخاب کند که تا امروز کمترین هزینه‌ای برای او نکرده است!

زیاده درد سر است.

وقتی از وطن حرف می‌زنیم از چه چیز حرف می‌زنیم؟

چرا نظام ارزشی ما این قدر متحول شده که پول جای ارزشی به اسم وطن را می‌گیرد؟ رضا مهماندوست، اگر سرمربی آذربایجان می‌شود یک انتخاب حرفه‌ای و شغلی کرده است. او به هیچ وجه قابل نقد نیست. اما میلاد بیگی وقتی تابعیت یک کشور دیگر را می‌گیرد، یک انتخاب سیاسی خیانت‌آمیز کرده است.خیانت به جایی که به او امکانات رشد داده، او را بزرگ کرده و به نقطه‌ای رسانده که برایش امکان انتخاب‌های گوناگون بوده.  اگر او را زیر بیرق آذربایجان راه داده اند، باز هم به لطف تربیتی بوده که در این کشور به او عرضه شده است، اما او با این امکان انتخاب و در پاسخ به آن سخاوت هم‌وطنانش چه انتخابی کرد؟

چرا نسل ما به جای ایستادن و مبارزه کردن و پیدا کردن جای خودش در جامعه، به خدمت دیگران می‌گریزد؟ اگر این‌جا جای زندگی نیست، تو بمان و جای زندگیش کن. نسل ما گمان می‌کند اگر بماند و تنها کارش فراهم کردن شرایط برای آیندگان باشد، عمرش تباه شده است:‌ بهتر است بروم جایی که گذشتگانش، برای امروز شرایط مناسبی فراهم کرده است. چرا به این فکر نمی‌کنیم که شاید مهم‌ترین وظیفه ما همین فراهم کردن شرایط مناسب برای دیگران باشد؟ آیا این اوج خودخواهی نیست که توقع داریم همه چیز برای پرواز ما به ماه فراهم باشد و حاضر نیستیم عباس بن فرناس باشیم که فقط و فقط ایده کنده شدن از زمین را آزمود! چرا همیشه می‌خواهیم بر دوش غول گذشته بایستیم، اما دلمان نمی‌خواهد زیر انگشت پای این غول بایستیم و سانتی‌متری به قامت آن اضافه کنیم؟

اینجا مفصل‌تر در این باره بحث کرده ام:
https://plus.google.com/u/0/113149218806970318969/posts/3CZs97oZfvQ

چگونه «درست» تحلیل کنیم؟

یک  تحلیل‌گر متنی نوشته با این مضمون که به خاطر مشروطه ۸ قرنی در بریتانیاست که کشتی فرنگی ما در المپیک لندن کامیاب می‌شود و به خاطر فساد و جهان سومی بودن برزیل است که کاروان ما در ریو نابود می‌شود. او وضعیت وزنه‌برداری و کشتی را ناشی از ناداوری می‌داند و عامل فعال در این وضعیت را هم پول عربستان معرفی می‌کند!

اگر مثل این تحلیل‌گر تخصص اصلی مان پزشکی است، چه کنیم که در تحلیل مسائل انسانی و اجتماعی درست‌تر و قابل اتکاتر تحلیل کنیم؟

۱- حدس زدن، به خصوص حدس نیرومند زدن، توقعی است که از یک تحلیل‌گر می‌رود. اما حدس برای جایی است که شواهد به قدر کافی وجود ندارد. وقتی شواهد به قدر کافی وجود دارد، تحلیل در درجه اول باید یک روایت معقول از همه شواهد موجود باشد. شواهدی که گاه با هم ناهم‌خوان و حتی ناقض یکدیگرند، اما هنر تحلیل‌گر آن است که این ناهم‌خوانی‌ها را توضیح دهد، یا با نشان دادن وزن متفاوت این شواهد، دلایل کنار هم نشستن آن‌ها را نشان دهد. مثلا وقتی می‌بینیم بدن حمید سوریان خالی کرده، سن کشتی‌گیران بالا رفته، سبک کشتی کشتی‌گیران ایرانی به نسبت تغییر قوانین تغییر نکرده، بهداد سلیمی زانویش را عمل کرده، نیازی نیست تا ریاض برای جست‌وجوی علت شکست برویم. این همه «شواهد» قطعی، چه طور می‌توان «حدس» زد که کار عربستان بوده است؟

۲- پزشک تحلیل‌گر می‌گوید من خراسانی ام و چوخه زیاد دیده ام. می‌دانم در کشتی فرنگی ناداوری وجود داشته است. مرحوم مادربزرگم در مذمت چای می‌گفت آب اگر قوه داشت، قورباغه زنجیر پاره می‌کرد. مشاهده کردن، به خودی خود شما را دانشمند نمی‌کند. این مشاهده روش‌مند است که به شما یاد می‌دهد.  مشاهده زمانی آموزنده است که مبتنی بر یک معرفت پیشینی (یک نظریه سازوار یا دست کم یک فرضیه دارای جزئیات) باشد. من سال‌ها کنار دست راننده‌های مختلف نشستم، اما از زمانی نحوه رانندگی آن‌ها برایم آموزنده و نوعی تجربه‌اندوزی شد که کلاس تعلیم رانندگی رفته بودم و تئوری رانندگی می‌دانستم.  دیدن زیاد کشتی چوخه، از شما یک کشتی‌شناس نمی‌سازد. حالا شاید با توضیحات هادی عامل، فوت و فن بعضی فن‌ها را یاد بگیریم، اما روی چوخه که هادی عامل گزارش نمی‌کند. همان طور که زیاد دیدن جامعه شما را جامعه‌شناس نخواهد کرد. اگر این طور بود که کارکنان مرکز کنترل ترافیک تهران بهترین جامعه‌شناس‌های ایرانی بودند.

۳- تعمیم ناروا ندهید. موقعیتی که گل یاس خانم گودرزی تجربه می‌کند با شقایق‌های وحشی دشت لزوما نسبتی ندارد. این کشتی فرنگی که من می‌بینم با کشتی فرنگی ۱۰ سال پیش هم زمین تا آسمان فرق دارد. چه طور می‌توان قواعد کشتی چوخه را به آن تعمیم داد؟

۴- دنبال پسند عموم نباشید. مثلا ممکن است یک نوشته وطن‌صنمی (شووینیستی)‌ با مقادیری بد و بیراه به اعراب و خارجی دانستن عامل ناکامی‌های ملی خوب بگیرد، لایک بخورد، فالوور زیاد کند و... علیهذا. اما این دلیل نمی‌شود حرفتان نیز درست باشد. حالا اگر دری به تخته‌ای خورد و نوشته‌ای از شما زیاد خوانده شد، خدا را شکر کنید. جذاب کردن نوشته چیز بدی نیست، اما  ترکیب سنتی و صنعتی در نوشته چیز بدی است.

محافظه‌کاری، دینی نیست

یکی از مهم‌ترین موانعی که تجربه جمهوری اسلامی طی چهل سال گذشته به شدت با آن درگیر بوده پیوند محافظه‌کاری اجتماعی و تحجر مذهبی‌ است. این پیوند آن قدر مستحکم‌ بوده است که عتابات و خطابات موسس فقید جمهوری اسلامی هم در برابرش راه به جایی نبرد. این دو گروه اجتماعی به شدت در حال هم‌افزایی با یکدیگرند، یکی برای دیگری بدنه اجتماعی فراهم می‌کند و دیگری برای سنت‌های یکی مشروعیت مذهبی می‌تراشد.

نمونه‌های قدیمی و جدید این پیوند کم نیست: فتوای برخی فقها برای رسمیت دادن به سنت ایرانی لزوم اذن پدر برای نکاح باکره رشیده، در صورتی که در فتاوای غالب فقهای متقدم لزومی بر این اذن وجود ندارد. افزون بر این که این اذن با عمومات فقهی (صاحب اختیار بودن فرد رشید) هم ناهم‌خوان است.  مخالفت با حضور زنان در ورزشگاه‌ها، در صورتی که بررسی‌های فقهی نشان داده تنها در برخی ورزش‌ها مثل شنای مردان با قطعیت می‌توان حکم به عدم جواز فقهی داد و در مواردی مثل فوتبال و والیبال منع فقهی جدی وجود ندارد.  فعالیت‌های موسوم به آسیب‌شناسی اجتماعی و آسیب‌شناسی فرهنگی با رنگ و لعاب دینی و مذهبی که پیوند جدی با تلقی‌های محافظه‌کارانه از سنت‌های فرهنگی و اجتماعی دارد و بدون این قبیل پیش‌فرض‌ها، دشوار بتوان برای آن مبنای دینی و مذهبی یافت. این نمونه‌ها، همه مثال‌هایی دم دستی و متکی به حافظه است، اما بررسی‌های دقیق‌تر و عمیق‌تر می‌تواند به ما این پیوند نامبارک سیاست‌های محافظه‌کاری اجتماعی و تحجر مذهبی را نشان بدهد.

من به عنوان یک آدم مذهبی که در یک شهر مذهبی زیست می‌کند، با این موضوع به شدت درگیرم. بسیاری از اوقات با همکاران مذهبیم سر این بحث دارم که به محافظه‌کاری اجتماعی خود رنگ و لعاب دینی نزنند. هیچ چیز به اندازه سعی وافری که در تفسیر دین با پیش‌فرض‌های محافظه‌کاری اجتماعی وجود دارد، تجربه مبارک جمهوری اسلامی را با زحمت و سختی مواجه نمی‌کند.

سمندربازی آقای جری، یک دستور کار جدی برای مجلس دهم

آقای ایبریج جری، بیش از ۲۰۰ سال پیش فرماندار جمهوری‌خواه ایالت ماساچوست بود. فرماندار جمهوری‌خواه، حوزه‌بندی‌های ایالت را به نحوی تغییر داده بود که اعضای حزب او پیروز شوند. انتقادات از آقای جری بالا گرفت، یک روزنامه منتقد شکل حوزه‌بندی‌های جدید را به یک سمندر تشبیه کرد و از آن زمان جری‌مندرینگ (در فارسی جری ماندرینگ) به حوزه‌بندی جانبدارانه انتخاباتی اطلاق می‌شود.



فرض کنید دو کرسی انتخابات فدراسیون فوتبال برای توزیع در یک منطقه ۲۰۰ هزار نفری وجود دارد.  ۱۰۵هزار نفر  پرسپولیسی و ۹۵هزار نفر استقلالی اند.  شهرهای منطقه از این قرارند:

شهر افرا:۵۰هزار نفر جمعیت
۲۱هزار قرمز× ۲۹هزار آبی

شهر خرما: ۴۰هزار نفر جمعیت
۳۰ هزار قرمز ×۱۰هزار آبی

شهر صحرا:۴۵ هزار نفر جمعیت
۱۵هزار قرمز× ۳۰هزار آبی

شهر دریا: ۶۵هزار نفر جمعیت
۳۹هزار قرمز× ۲۶هزار آبی

نقشه نخست: حوزه انتخابیه  اول متشکل از افرا و خرما، حوزه انتخابیه دوم متشکل از دریا و صحرا. نتیجه مشخص است از حوزه اول، نماینده قرمز و از حوزه دوم، نماینده آبی به فدراسیون راه می‌یابد. این حالت نسبتا منصفانه است.

نقشه دوم: حوزه انتخابیه اول متشکل از افرا و دریا، حوزه انتخابیه دوم متشکل از صحرا و خرما. نتیجه این که از هر دو حوزه نماینده قرمز به فدراسیون راه می‌یابد و سر ۹۵هزار استقلالی بی‌کلاه می‌ماند. گرچه من خودم یک پرسپولیسی‌ام، اما نمی‌توانم انکار کنم که این یک سمندربازی تمام‌عیار است.

البته در شرایط واقعی، متغیرها فراوانند و سمندربازی به این سادگی‌ها نیست. اما چنان‌چه کاویانی‌راد ( ۱۳۸۶) در مقاله خود می‌گوید تجمیع هواداران یک گرایش خاص در یک حوزه انتخابیه یا تنک‌سازی یک حوزه انتخابیه از هواداران یک گرایش خاص دو تکنیک کلاسیک سمندربازی اند.

درباره سمندربازی در حوزه‌های انتخابیه مجلس شورای اسلامی پژوهش‌های قابل اتکای چندانی در دست نیست و نمی‌توان درباره همه حوزه‌های انتخابیه چند مذهبی یا چند قومی چنین ادعایی کرد، اما دست کم پژوهش عبدالوهاب خوجم‌لی و همکاران (۱۳۹۰) نشان می‌دهد استان گلستان سال‌ها با این سمندربازی درگیر بوده است و به رغم بهبود فراوان این وضعیت، هم‌چنان ترکمن‌ها به اندازه وزن واقعی خود، نماینده به مجلس نمی‌فرستند.


قبلا در وبلاگ تمت به مشکل حوزه‌های انتخابیه چندکرسی نیز اشاره کرده بودم. به نظر یک دستور کار مهم مجلس دهم، می‌تواند اصلاح نظام انتخاباتی مجلس باشد. حوزه‌بندی‌های انتخابات مجلس به موجب قانون صورت می‌گیرد و کاملا در اختیار مجلس شورای اسلامی است.

مطالعه بیشتر:
 تحلیل حوزه های انتخاباتی استان گلستان بعد از انقلاب اسلامی، نویسنده: احمدی پور،زهرا؛ حافظ نیا،محمد رضا؛ خوجم‌لی،عبدالوهاب؛ مجله: ژئوپلیتیک » بهار 1390 - شماره 21
 جغرافیای انتخابات، نویسنده: کاویانی راد،مراد؛ مجله: مطالعات راهبردی » پاییز 1386 - شماره 37