تمّت

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
تمّت

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

که تو خود دانی اگر...

نوشتن وبلاگ یک مزیت بزرگ دارد و آن ضبط  تاریخ زندگی ات در یک دفترچه خاطرات غیر شخصی‌ است. چندی پیش به تمّت سر زدم تا حال و هوای همین روزهای ۴ سال پیشم را مرور کنم. مرور نمی‌خواست، زیرا در همه این چهار سال خاطره آن نوشته به روشنی در ذهنم بود: آنجا که چهل روز پیش از انتخابات سال ۹۲ با یاس و اندوه نوشته بودم: "ما مستحق امیدیم". حالا دوباره آن نوشته را می‌خوانم و با خودم می‌گویم تا کجا می‌شود سقف آرزوهای یک ملت را کوتاه کرد؟ تا آن‌جا که فقط و فقط آرزوی امیدواری برایت باقی بماند؟ چه شادم این روزها که یک ملت ایم و کمتر کسی از ما در وطن خویش غریب است. چه شادم این روزها که آسمان هم سقف آرزوهایم نیست.

هم‌وطن من، کسی از شما توقع ندارد اقتصاددان باشید و رموز اقتصاد کلان بشناسید، کسی از شما توقع ندارد دیپلمات باشید و جزئیات رفع تحریم‌ها را بدانید، کسی از شما توقع ندارد حقوقدان باشید و نوسان دمای آزادی را بسنجید؛ در یک کلام کسی از شما توقع ندارد رای خود را با مفاهیمی توجیه کنید که آگاهی چندانی از آن ندارید.

 در این سال ها از مطالعه تاریخ ایران به یک نتیجه رسیده ام و آن این که هیچگاه انجام انتخاب‌های مردم نامطلوب نبوده است. ناخوشایندترین تجربه‌ها تبدیل به بزرگترین درس‌ها شده اند و سوال این است: آیا ملتی که تاریخ خود را به این توفیق به پیش برده است محتاج کشمکش‌های نظری برای گزینش است؟

 می‌خواهم  ‌رازی را با شما در میان نهم: هیچ حجت و شاهدی بر درستی رایتان نیست بالاتر از مذاق و فاهمه سیاسی خود شما.

ما که شهروندانی با عزت و متکی به نفسیم از دولت خود جز توقع پیش‌بینی‌پذیری نداریم. از خود بپرسید چه کسی می تواند قدرت پیش‌بینی مرا بیشتر کند تا آینده ام را خودم تدبیر کنم و مرا به موج اتفاقات تجربه‌ناشده نسپارد؟ در کدام وضعیت مطمئن خواهم بود که سرمایه عمر خود را رهن یک آینده نامعلوم نخواهم کرد؟ من هم با همین مذاق رای خود را گزیده ام. به تجربه و تحصیل فرا گرفتم که کارآمدی یعنی آزادی. به دولتی رای می‌دهم که کارنامه‌اش آزادی بیشتر از دیگران است. دولتی که حتی اگر بخواهد نتواند منتقدانش را خاموش کند. آزادی سرمایه‌ای است که به بهای خون شهیدان و مجاهدت گذشتگان به دست من رسیده است. این سرمایه را فربه‌تر خواهم کرد.

 من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
 که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی