وقتهایی که ذوقزدهام یکریز حرف میزنم. سر همین بود که پشت تلفن به فرشاد شروع کردم از تجربه آخرین فاز زندگی گفتم:
«نمیفهمم روزها چه طور میگذرد. اگر بگویی کی آخرین تماس را داشتیم، کی آخرین پیامک را رد و بدل کردیم، کی آخرین بار هم را دیدیم، میگویم همین دیروز بود. دیگر نمیفهمم زمان چگونه میگذرد. فقط میفهمم سرعتش زیاد شده و حالا دیگر من امیرش نیستم، اوست که مرا با خود میبرد. این چیز عجیبی نیست که زمان هزاران هزار سال به همین ریتم رفته و پس از این هم مثل گذشته خواهد بود؛ اما درک ما از زمان میتواند سرعت بگیرد یا آهسته شود.(اینجا را بخوانید) حالا همه چیزهای زندگی را تجربه کرده ایم. مثل آهنگی که بار دوم میشنویمش. همین است که میگویند زندگی بعد از بیست و چهار سالگی به سرعت میگذرد، دیگر هیچ تجربهای مثل تجربیات دوران کودکی آن قدر نو نیست که زمان برایت کش بیاید و طولانی شود. همهچیز را میدانی، تجربه کردهای و از عاقبتش خبر داری. تنها وقتی خطر مرگ با آهستگی حلزونوارش از کنارت میگذرد، زمان آن قدر کش میآید که زجرکشت کند. حالا در نشیب مرگ روزاروز سرعت میگیریم».
آلبر کامو در جایی (شاید سخنرانی جایزه نوبل) گفته بود بیمعناترین (و نکبتبارترین؟) مرگ، مرگ در سانحه رانندگی است. از قضای آمده، چندی بعد خودش در تصادف رانندگی جان به جانبخش پس میدهد.
دو-سه سال پیش خبری میخواندم که از قوت گرفتن فرضیه عمدی بودن مرگ کامو میگفت. ماموران کا.گ.ب که قصد از میان برداشتن او را داشتند، این شوخی جدی را بر سرش آوردند: ترمز خودرویش را دستکاری کردند و کامو به همان مرگ بیمعنا مرد.
بعد خواندن آن خبر حتی میترسم که از ترسهایم با کسی حرف بزنم. ترسخوردهام.
فکر نمیکردم روزی نسبت به موسیقی این قدر کمتفاوت شوم. البته هنوز مانده تا بیتفاوتی کامل. دیگر شوری در رگهایم نمیریزد.
و دانشگاه، که در دوره ارشد برای هر تحقیق کلاسی، ولو با بیاهمیتترین موضوع به اندازه یک مقاله زمان میگذاشتم، حالا؟ اصلا رغبت ندارم. از میل شدید به دکتری خواندن فقط مزایایش مانده.
و سفر؟ که چه بشود؟ پسانداز نداشته ام را یک هو دود کنم که چه شود؟
و پول؟ آخرش که چی؟
یعنی اساساً آدمی مثل من میشود در دنیا وجود داشته باشد؟ این قدر بیانگیزه و پر از هر چیزی؟ احساس میکنم دوره ام تمام شده. دوره خلاقیت داشتن، انرژی داشتن و پویا بودن. خب، بعدش؟ یعنی باید 30-40 سال مانده را تحمل کرد؟
* عنوان از ترانهای است: پانصد لشکر رزمنده تو، آحاد ملت یک یک شرمنده تو، ای عشق، رودست زدی رفتی