تمّت

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
تمّت

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

شلختگی (نسخه بدون فضولی)

  1- هیچ چیز به اندازه شلختگی برای نوشتن به من کمک نمی‎‎‎‏کند. وقتی برای انجام دادن کار تعلل می‎‎کنم، برمی‎خیزم، از پیرامون «شلوغی‎زدایی» می‎کنم و آرامش محیط بهترین انگیزه نوشتن است. مبادا گمان کنید بانی این شلوغی‎ها -کتاب‎های آواره و کاغذهای رهاشده و لباس‎های از آویزافتاده- خودم نیستم.

  2- شلختگی، زهر و پادزهر من است: وقتی حوصله‎اش را نداری انجامش نده. دسکتاپم پر می‎شود از متن‎هایی که باید بخوانم، موسیقی‎هایی که دوست دارم بشنوم و کارهایی که باید بنویسم: موسیقی‎ها را چند ده بار می‎شنوم، متن‎ها را هم‎چنان تصمیم دارم بخوانم و نوشتنی‎ها را -اگر برای پول باشد- بالاخره می‎نویسم و به مرور زمان دسکتاپ آن قدر شلوغ می‎شود که یک روز صبح فکر می‎کنم شاید علت این بی‎حوصلگی، شلختگی دسکتاپ است: همه چیز در جای خود بایگانی می‎شود: نوشتنی‎ها و شنفتنی‎ها به جای منظم و با ترتیب خودشان می‌روند. اما خواندنی‎ها، در فولدری در اعماق هارد، شلخته و رهاشده که سرکوفت پیشرفتم شوند: هزار کار نکرده.

3- شلختگی را هیچ وقت دست کم نگیرید؛ قابلیت‎های ابزاری خوبی دارد، مثلا به عنوان یک مانیفست سیاسی. وقتی هنوز دانشجوی لیسانس بودم و مثل هر انسان دیگری در آن برهه از زندگی سودای تغییر جهان داشتم؛ شلختگی ناشی از نفرت تاریخی‌ام از در بازار گشتن برای لباس و بی‌حوصلگی و بی‎اعتنایی‎ام به هم‎خوانی لباس‎هایم را، ابزار بازنمایی مرام سیاسی‌ام کردم. آن زمان‎ها مسئول امور فرهنگی دانشگاه (که با هم اختلاف نسل و اختلاف دیدگاه داشتیم) وقتی به من می‌رسید با خنده آمیخته به گوشه‌ای به پوششم می‌گفت: «تو را می‌بینم یاد دانشجوهای پیرو خط امام می‌افتم» و من؟ بی‌شک در آن حال و هوا از تلمیح قیافه‎ام قند در دلم آب می‌شد. شلختگی در لباس را، دو، سه سال بعد کنار گذاشتم، وقتی فهمیدم در جهان کارهای مهم‎تری از تغییر جهان هست، مثلاً بی‎اعتنایی به جهان. دیر و پرهزینه فهمیدم، اما بالاخره فهمیدم که نباید برای شلختگی جهان دلواپس بود.  


---------------------------------

پی‌نوشت: این نوشته نخستین بار در روزنامه جام جم، اینجا، اما با فضولی چاپ شد. فضولی چیزی است متفاوت با سانسور و ایضاً ویراستاری. در سانسور، صرفا حذف می‌کنند، اما در فضولی سر خود چیزی جای چیز حذف شده اضافه می‌کنند. فضولی یعنی این که «دانشجوی پیرو خط امام» تبدیل شود به «دانشجوی بعضی زمان‌ها»؛ با نویسنده نیز هماهنگ نشود. چیزی که من نمی‌فهمم، این است که اگر من دانشجوی حقوق، قوانین و ممنوعیت‌ها را ندانم، که می‌داند؟ چرا بعضی فکر می‌کنند بهتر از دیگران می‌فهمند؟


البته نه این که ویراستار محترم هیچ کاری نکرده باشد، ویراستار محترم برای این که پولش حلال شود، برداشته دو فعل جمع را مفرد کرده؛ چرا؟ چون نهادش بی‌جان بوده. کاش ویراستار محترم آن قدر که سفت و سخت به قواعد زبان چسبیده، از ادبیات هم سر در می‎آورد. به این کاری ندارم که این ترخص نویسنده است که برای اشیای بی‌جان از فعل جمع استفاده کند یا مفرد؛ ولی ویراستار هیچ متوجه شده دارم از موسیقی، نوشتنی و خواندنی‌هایی حرف می‌زنم که با آن‌ها زندگی کرده‌ام مثل آدم‌ها؟ صنعت تشخیص مثلاً. ولش کن. حشمت ویراستارها و فضول‌ها پاینده.


پی‌نوشت 2: یک بار برای جام جم، درباره حقوق شهروندی نوشته بودم و از قاعده «منع اضرار به غیر» گفته بودم. عین اصطلاح در قانون اساسی آمده. ویراستار محترم کرده بودش منع اصرار به غیر! از حقوق شهروندی اصرار نکردن به غیر است، التماس می‌کنم، نه آقا خواهش می‌کنم اصرار نکنید، استدعا دارم، نه آقا خلاف قانون اساسی است. با ویراستار جام جم ماجرا زیاد دارم.


پی‌نوشت 3: یک بار دیگر هم برای جام جم درباره رحم‌ اجاره‌ای نوشته بودم و از این گفته بودم ایده (یا نظریه مثلا) حقیر درباره مسئولیت اخلاقی والدین در قبال آموزش کودکان قابل استفاده در مسئله رحم اجاره‌ای یا بانک نطفه است و بر این مبنا بچه باید از گذشته خود مطلع باشد. فضول جام جم این قسمت را تکه پاره کرده بود که من نظر شخصی ندهم؛ خب مریضی از دانشجوی دکتری حقوق نظر می‌خواهی؟ از دکتر فلانی نظر بگیرید که هم متخصص طب اطفال اند، هم متخصص تاریخ اسلام و هم متخصص دیپلماسی.