تمّت

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
تمّت

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

به خاطره علیرضا جیلان

به رغم هر چه تعلق ز تن جدایی کن
ز هفت مرز زمین نیت رهایی کن
یقین گمشده را بر جهان گوایی کن
هزارتوی گمان است ره‌نمایی کن
سؤال بودن ما را گره‌گشایی کن

که دیده رفتن دریا به چاوش ماهی؟
مگر برای تو کز حقّ مرگ، آگاهی
شهید و زنده‌ای و زندگی نمی‌خواهی
زمان اسیر زوال است و تو نمی‌کاهی
چو آشنای حیاتی، پس آشنایی کن

به غیر سرو کس این نکته را نمی‌داند
  که بر درخت تعلّق بری نمی‌ماند
نسیم آز کجا شهسوار جنباند؟
عجب که بیم‌ مماتش ز جا نمی‌راند
قمار جسم در این عالم فنایی کن

سرود غوک تمنا چه عقل می‌شوید
بر آب، سحر سکون را مدام می‌گوید
امید پیچکی از دار عمر می‌روید
یلی به غار دماوند راه می‌جوید:
ز خون مغز و دل مرگ‌مان دوایی کن


اولین قلمی‌ شدن: آبان ۱۳۹۶

تصحیح: پاییز ۱۳۹۸


در حضیض مرگ

وقت‌هایی که ذوق‌زده‌ام یک‌ریز حرف می‌زنم. سر همین بود که پشت تلفن به فرشاد شروع کردم از تجربه آخرین فاز زندگی گفتم:

«نمی‌فهمم روزها چه طور می‌گذرد. اگر بگویی کی آخرین تماس را داشتیم، کی آخرین پیامک را رد و بدل کردیم، کی آخرین بار هم را دیدیم، می‌گویم همین دیروز بود. دیگر نمی‌فهمم زمان چگونه می‌گذرد. فقط می‌فهمم سرعتش زیاد شده و حالا دیگر من امیرش نیستم، اوست که مرا با خود می‌برد. این چیز عجیبی نیست که زمان هزاران هزار سال به همین ریتم رفته و پس از این هم مثل گذشته خواهد بود؛ اما درک ما از زمان می‌تواند سرعت بگیرد یا آهسته شود.(اینجا را بخوانید) حالا همه چیزهای زندگی را تجربه کرده ایم. مثل آهنگی که بار دوم می‌شنویمش. همین است که می‌گویند زندگی بعد از بیست و چهار سالگی به سرعت می‌گذرد، دیگر هیچ تجربه‌ای مثل تجربیات دوران کودکی آن قدر نو نیست که زمان برایت کش بیاید و طولانی شود. همه‌چیز را می‌دانی، تجربه کرده‌ای و از عاقبتش خبر داری. تنها وقتی خطر مرگ با آهستگی حلزون‌وارش از کنارت می‌گذرد، زمان آن قدر کش می‌آید که زجرکشت کند. حالا در نشیب مرگ روزاروز سرعت می‌گیریم».

با کسی از ترس‌هایت نگو

آلبر کامو در جایی (شاید سخنرانی جایزه نوبل) گفته بود بی‌معناترین (و نکبت‌بارترین؟) مرگ، مرگ در سانحه رانندگی است. از قضای آمده، چندی بعد خودش در تصادف رانندگی جان به جان‌بخش پس می‌دهد.


دو-سه سال پیش خبری می‌خواندم که از قوت گرفتن فرضیه عمدی بودن مرگ کامو می‌گفت. ماموران کا‌.گ.ب که قصد از میان برداشتن او را داشتند، این شوخی جدی را بر سرش آوردند: ترمز خودرویش را دست‌کاری کردند و کامو به همان مرگ بی‌معنا مرد.


بعد خواندن آن خبر حتی می‌ترسم که از ترس‌هایم با کسی حرف بزنم. ترس‌خورده‌ام.