تمّت

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
تمّت

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

به خاطره علیرضا جیلان

به رغم هر چه تعلق ز تن جدایی کن
ز هفت مرز زمین نیت رهایی کن
یقین گمشده را بر جهان گوایی کن
هزارتوی گمان است ره‌نمایی کن
سؤال بودن ما را گره‌گشایی کن

که دیده رفتن دریا به چاوش ماهی؟
مگر برای تو کز حقّ مرگ، آگاهی
شهید و زنده‌ای و زندگی نمی‌خواهی
زمان اسیر زوال است و تو نمی‌کاهی
چو آشنای حیاتی، پس آشنایی کن

به غیر سرو کس این نکته را نمی‌داند
  که بر درخت تعلّق بری نمی‌ماند
نسیم آز کجا شهسوار جنباند؟
عجب که بیم‌ مماتش ز جا نمی‌راند
قمار جسم در این عالم فنایی کن

سرود غوک تمنا چه عقل می‌شوید
بر آب، سحر سکون را مدام می‌گوید
امید پیچکی از دار عمر می‌روید
یلی به غار دماوند راه می‌جوید:
ز خون مغز و دل مرگ‌مان دوایی کن


اولین قلمی‌ شدن: آبان ۱۳۹۶

تصحیح: پاییز ۱۳۹۸


اخوانیه‌های نوستالژیک

ما که ماندیم از پس قاتل‌ترین سال‌ها
کی کنیم ایام رفته جانشین حال‌ها

روی بازو دانه دانه پر نشاندیم ای رفیق
نیست در انگارمان شرم شکست بال‌ها

بر زمین این بار گرچه سخت و سنگین می‌رود
وقت مانده تا کند وا از تنش اثقال‌ها

آسمان شب به بانگی کی فریب صبح خورد؟
گو ننالند این همه بیهوده این طبال‌ها

در غم روز و شب رفته مبادا طی کنی
چون شود دوران بسیاری بر آن منوال‌ها

می‌رسند آخر به لطف یاد یاران قدیم
گر چه می‌افتند از  هر شاخه من کال‌ها


به استقبال این‌جا