تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

چرا باید بی‌گاه‌های عزیز درش تخته می‌شد؟

دلیل بهتر از این که پست خداحافظی هیچ واکنشی برنیانگیخت؟ هر چند این‌جا نوشتن و خوانده نشدن و بازخوانیش با چشم‌های خودم، بیش‌تر شبیه خودارضایی می‌ماند، اما به‌تر. تکلیفم با خودم روشن است. منتظر کس دیگری نیستم.

پیچیدگی

حالا دیگر ساده‌دلی قبل را ندارم. دیگر دور شدم از آن آدم خوش‌بینی که بودم.  آدمی که راحت می‌شد سربه‌سرش بگذاری، چون زودباور بود. محبت‌ها را، دوستی‌ها را، قربان‌صدقه رفتن‌ها را، هیچ کدام را به این سادگی باور نمی‌کنم، حتی دوست‌هایی که ادعایش این است که خیلی نزدیک اند. چه چیزی مرا مشکوک کرده؟ چرا و چه طور این شدم؟
البته از آن من قبلی ساده‌دل در این روزگار پیچیده راضی نبودم. ولی راه گرگ‌ باران‌دیده شدن را هم از کسی یاد نگرفتم. حالا فکر می‌کنم گرگ‌ترم. پشت حرف‌ها را با دندانم می‌گیرم و بیرون می‌کشم. آدم‌های زیادی هستند که تعریفم را می‌کنند، اما حیف که روز به روز باورم به آن‌ها کم‌تر می‌شود.