تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

ناامنی مرجح؛ در باب اسکانیاسواری

تصادف راهیان نور بروجن در سال گذشته را که خاطرتان هست؟ نزدیک به سی نفر در آن حادثه غم‌انگیز جان خود را از دست دادند. دو تا از تعاونی‌های مسافربری بروجن از باقی مهم‌ترند و سفرها به مراکز مهم کشور را سامان می‌دهند. یکی از این تعاونی‌ها بر سر این ماجرا برای مدتی تعلیق شد. اینجای قصه را داشته باشید.
من به خاطر ماهیت روابط خانوادگی و کاری مجبورم به کرات سفر کنم. فعلا بضاعت خرید خودروی شخصی هم ندارم. اما دشمن پولم در مسافرت‌های روزمره همین سرویس‌های مان و تک‌صندلی و وی.آی.پی است. دشمن جانم هم در هر مسافرتی این خودروهای ولوو، از بس صندلیشان ناراحت است. در مسافرت‌های تفریحی و راه دور مسلما وی.آی.پی را به قطار ترجیح می‌دهم و از آن استفاده می‌کنم، اما اسکانیا در مسافرت‌های روزمره ام که دست کم ماهی یک بار است، بهترین گزینه است. هم قیمتش ارزان است، هم درونش راحت. نمی‌گویم امنیت این ماشین‌ها برایم نگران‌کننده نیست، اما بعد از خروج بنزها از ناوگان حمل و نقل عمومی قیمت وسائل نقلیه عمومی بسیار بالا رفته.
برگردیم سر همان ماجرای بروجن، بعد از تعلیق یکی از آن دو تعاونی مسافربری، آن که بی‌رقیب شده بود؛ تسمه از گرده ما کشید! چه طور؟ اسکانیا را از خط تهران-بروجن خارج کرد و به جایش سرویس تک‌صندلی و وی.آی.پی گذاشت. خاصه برای من که خیلی اوقات باید در قم پیاده می‌شدم و بلیط‌ها ایستگاه قم نداشته و ندارند، کار خیلی گران تمام می‌شد. ترجیح می‌دادم از راحتی ام در سفر بزنم و در سه کورس به قم برسم! بروم اصفهان، از ترمینال صفه بروم کاوه و از ترمینال کاوه سوار اتوبوس‌ها شوم! باز هم ارزان‌تر بود و در ساعت دلخواه هم سفر می‌کردم.
این روزها اتوبوس‌های وی.آی.پی کارشان رونق گرفته. حتی در مسیرهای نه چندان طولانی مثل اصفهان-تهران. منکر مزایای آن نیستم، ولی علت اصلی رونق گرفتنشان سودآورتر بودنشان برای شرکت‌های مسافربری است. با تعداد مسافری کم‌تر همان سود و بلکه بیشتر عائد می‌شود. حالا که این خبر را با این عنوان خواندم: «سوار اتوبوس های اسکانیا نشوید؛ ممکن است زنده زنده در آتش بسوزید» گفتم نکند پشت هم‌چو کمپین‌هایی راه افتادن علیه اسکانیا، دست بعضی از سرمایه‌داران عزیز باشد؟ مثل همان تعلیق تعاونی مسافربری بروجن، که رقیبش به بهانه از دست رفتن جان یکی از نزدیکانش در تصادف راهیان نور تا مدت‌ها برای بازگشاییش مشکل ایجاد می‌کرد!
فشار به اسکانیا خوب است، به شرطی که بدیل ارزان قیمت و راحت داشته باشد.

روزنامه‌نگاری حقوقی، روز داوری

پاییز 89، در یک شب‌نشینی دوستانه در منزل بهمن هدایتی، مشغول گل گفتن و گل شنفتن بودیم که از آرزویم برای راه‌اندازی یک سایت خبری حقوقی گفتم و ایده‌هایی درباره‌اش مطرح کردم. همان حرف زمینه‌ای شد برای این که وقتی بهمن هدایتی و مجید رفیعی به همشهری ماه رفتند، مسئولیت پرونده‌های حقوقی همشهری ماه را به من بسپارند. حلقه‌ای از هم‌کلاسی‌های سابق و لاحق تشکیل شد و همکاری برای قریب به 6 ماه ادامه داشت. به خاطر بعضی سانسورهای خارج از کنترل تیم سردبیری مجله (به ویژه سانسور کل مصاحبه مهدی فیروزان در پرونده امام موسی صدر که بعدها در شهروند امروز منتشر و به توقیف آن نشریه انجامید) همکاری من با این دوستان عزیز زیادتر به طول نیانجامید. با این حال فرصتی که بهمن عزیز و مجید رفیعی فراهم کرده بودند، تجربه مثبتی برای گروه تازه‌کارمان بود. همین شد که دوستان هم به این باور رسیدند که در روزنامه‌نگاری حقوقی ظرفیت خوبی وجود دارد. این گروه گسترده‌تر شد و برای انتشار مجله وکالت، چند ماه بعد به کمک داود خاوری رفت. یک شماره از وکالت منتشر شد، یک شماره‌ای که برای شروع عالی بود. اما کار وکالت در همان یک شماره متوقف شد. من سرباز شدم و جمعی از آن حلقه به حرفه‌های دیگر رو آوردند، برخی در رسانه‌های دیگر پراکنده شدند و گروهی هم در صفحه حقوق اعتماد گرد هم آمدند. حالا دو سال از تجربه صفحه حقوق اعتماد می‌گذرد، سایت رساله حقوق (که گردانندگانش را نمی‌شناسم، اما صعف مفرط در حفظ بی‌طرفی مرا به این باور رسانده که اصول‌گرا هستند) نیز جایگاه قابل اعتنایی پیدا کرده، اما می‌توانم بگویم آن همه امید و آرزویی که برای روزنامه‌نگاری حقوقی داشتم به جایی نرسیده است. این‌ها دلایلم برای این ادعاست:


1- من مدعی نبودم کار ما از نظر کیفی کار تازه‌ای است. ما می‌خواستیم صفحه حقوق را از چنگ سوژه‌های تکراری مشاوره ملکی و دعوای طلاق و مهریه خارج کنیم و ادبیاتی تازه تزریق کنیم. اما پیش از ما این کار توسط روزنامه‌نگارانی هم‌چون مریم باقی، عباس کامفیروزی و امیر مقامی آغاز شده بود. صفحه حقوق روزنامه هم‌میهن جدا دوست‌داشتنی بود. روزنامه اعتماد ملی هر روز یک ستون با عنوان وکیل‌الرعایا در صفحه آخر خود داشت که به تحلیل حقوقی یکی از اخبار روز می‌پرداخت. معتقد بودم می‌توان گستره‌ای وسیع‌تر از نظر کمی برای این دست از مطالب متصور شد.

2- ما نمی‌خواستیم بحث‌های دانشکده‌ای را به جراید بیاوریم، فلسفه من برای روزنامه‌نگاری حقوقی این بود که بسیاری از اخبار روزانه، دارای جنبه‌های حقوقی قابل بحث هستند. من معتقد بودم روزنامه‌نگاری حقوقی به عنوان یک مکمل می‌تواند از پنجره‌ای تازه به اخبار نگاه کند و زاویه‌ای نو بگشاید. کشاندن بحث‌های دانشکده‌ای مخاطب صفحات حقوقی را افزایش نمی‌داد، اما بررسی جنبه‌های حقوقی وقایع جنجالی و جالب توجه، دانش حقوقی روزنامه‌خوانان را زیاد می‌کرد.


3- ما معتقد بودیم در دانشکده‌های حقوق و کانون‌های وکلا اساتید و پژوهشگران قابلی وجود دارند که به فضای خبری معرفی نشده اند. اعتقاد داشتیم چهره‌های حقوقی رسانه‌ها بیش از حد کهنه و تکراری شده اند و در عموم وقایع، اگر حرف اشتباه نزنند، حرف تازه‌ای برای گفتن ندارند. یکی از اهداف ما چهره‌سازی رسانه‌ای بود، اما اینک پس از دو سال جز چند استاد، نتوانسته‌ایم دیگران را به ارتباط مستمر با رسانه‌ها مجاب کنیم. معتقدم افزایش همکاری آن چند استاد با رسانه‌ها نیز ثمره کار ما نبوده، بلکه حاصل علاقه شخصی خودشان بوده است.

4- ما نتوانستیم خود را به نحوی اثبات کنیم که هر روزنامه صفحه‌ای حقوقی داشته باشد. البته شرط لازم این کار وجود نیروهای کیفی فراوان است. من هیچ گاه ابایی از این نداشتم که دست افراد مستعد را با قلم روزنامه‌نگاری آشنا کنم. معتقد بودم در مطبوعات هیچ کس جای دیگری را نمی‌گیرد و هر نوشته‌ای بوی خود را دارد. با این حال دوستان هیچ وقت به نیروسازی و گسترش دایره کمی روزنامه‌نگاران حقوقی فکر نکردند. کار به جایی رسیده که بعضی از رفقا اگر پرونده‌ای بگیرند با نام‌های مستعار چندین مطلب را می‌نویسند، بلکه بهره مالی خود را فزونی بخشند!


5- اعتقاد راسخ من این بوده و هست که کارم ارزش دارد. می‌گفتم باید طوری کار کنیم که صاحبان جراید دنبال ما باشند و شرط اول این مسئله، حق‌التحریر مناسب بود. من اگر جایی کار گرفتم، اول از همه از بهای مناسب کار مطمئن شدم، آن هم نه برای خودم به عنوان دبیر سرویس یا مسئول پرونده، بلکه برای نیروها و نویسندگانم. چون معتقد بودم در این صورت می‌توان کار خوب خواست. برخی دوستان برندهای نه چندان معتبری را که در این قحطی مطبوعات شده بودند ستاره‌، به مزد شایسته ترجیح دادند. حاصل آن شد که کیفیت عموم کارهایشان روز به روز افت کرد و خودشان هم از روزنامه‌نگاری بریدند. 


حالا ما روزنامه‌نگاران حقوقی یک لشکر شکست‌خورده ایم. دست کم خود من در این چند ماه گذشته در صفحات اجتماعی و سیاسی جراید بیشتر دیده شده ام تا صفحات حقوقی. آن معدود نوشته‌های حقوقیم هم چنگی به دلم نزده اند، در مقایسه با گزارش‌های سیاسی.