به رغم هر چه تعلق ز تن جدایی کن
ز هفت مرز زمین نیت رهایی کن
یقین گمشده را بر جهان گوایی کن
هزارتوی گمان است رهنمایی کن
سؤال بودن ما را گرهگشایی کن
که دیده رفتن دریا به چاوش ماهی؟
مگر برای تو کز حقّ مرگ، آگاهی
شهید و زندهای و زندگی نمیخواهی
زمان اسیر زوال است و تو نمیکاهی
چو آشنای حیاتی، پس آشنایی کن
به غیر سرو کس این نکته را نمیداند
که بر درخت تعلّق بری نمیماند
نسیم آز کجا شهسوار جنباند؟
عجب که بیم مماتش ز جا نمیراند
قمار جسم در این عالم فنایی کن
سرود غوک تمنا چه عقل میشوید
بر آب، سحر سکون را مدام میگوید
امید پیچکی از دار عمر میروید
یلی به غار دماوند راه میجوید:
ز خون مغز و دل مرگمان دوایی کن
اولین قلمی شدن: آبان ۱۳۹۶
تصحیح: پاییز ۱۳۹۸