تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

تمّت

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

به تماشای اجباری اعدام

حالا که قرار است اجبارا تماشای اعدام را تجربه کنم، آن هم از یک لایه نزدیک‌تر و با یک لنز کم‌تر؛ چرا گزارشش را ننویسم؟ البته نمی‌دانم با انتخاب این سوژه چه اتفاق مهمی در انتظارم خواهد بود، اما پنهان نمی‌کنم انگیزه مهمی در این نوشتن شهوت دیده شدن است. آدم‌ها برای این می‌نویسند که از درون خودشان خبر بدهند. گیرم گزارش باشد.

شروع کرده ام در پلاس بعضی تاملات قبل تماشای اعدام را می‌نویسم و هشتگ می‌زنم. احتمالا بعدا به کارم بیایند. یعنی می‌توانم بنویسم؟


پ.ن:

از این پست به بعد بعضی پست‌هایی را که خوانده ام و دوست داشته ام در این‌جا لینک می‌کنم. امروز از وبلاگ برای خاطر کتاب‌ها انتخاب کردم. پستی با عنوان «حال همه‌ی ما خوب است». بخشی از این نوشته:


ترانشه‌های حفاری را برف پوشانده و فقط بلندی‌ها از برف بیرونند. کارگرها مشغول برف روبی‌ از روی آثار باستانی هستند. ماشین‌ها نمی‌توانند پیش‌تر بروند. برای این‌که برویم یکی از مهم‌ترین معبدهای حفاری شده را ببینیم ده دقیقه‌ای مسیر را پیاده می‌رویم و در حالی‌که پای‌مان تا بیست سانتی‌متر توی برف نرم فرو می‌رود در مورد این‌که چطوری باید مین ضد نفر را زیر برف تشخیص داد حرف می‌زنیم. می‌خندیم حتی. اما همه‌مان می‌دانیم که ممکن است قدم بعدی را روی مین بگذاریم. دو سال پیش وقتی رییسم داشته مین زدایی یکی از سایت‌های باستانی را نظارت می‌کرده جلوی چشمش یکی از مین زداها منفجر شده. "مرد جلیقه‌ش را پوشیده بوده اما کلاه ایمنی‌ش را نه. صورت‌ش متلاشی شد. جلوی چشم‌های من."‏