در حاشیههای ثبت نام ریاست جمهوری پنجشنبه خواندم جانبازی شیمیایی
برای ثبت نام آمده بود ولی به دلیل نقص مدارک ثبت نامش نمیکردند. ظاهراً
این جانباز از یکی از شهرستانها و از چهارشنبه به وزارت کشور میرود و روز پنجشنبه به خاطر ثبت نام نشدن، دچار حمله عصبی میشود.
به این جای خبر
که رسیدم، واقعا دلم گرفت. کاری به این ندارم که میدانیم این ثبت نام برای او بیش از
شوخی نیست. ولی وقتی به جانبازهای شیمیایی فکر میکنم و این که بیست،
سی سال است ذره ذره در حال شهید شدن اند*، خجالت میکشم. آنها فارغ از این که
فرماندهشان تصمیم صحیحی گرفته بود یا نه، فقط و فقط به خاطر این مملکت
جنگیدند و حالا فکر میکنم بیش از اینها مدیونیم. یک ثبت نام، در این
غلغله به مضحکه کشیده شدن کاندیداتوریها که چیزی از کسی کم نمیکند، میکند؟
* خدا نخواست فقط از تو سر بگیرد، خواست
که ذره ذره تمام تو را شهید کند
بیت پایانی غزلی از محمدسعید میرزایی
کارش جالب بوده.خوشم اومد. نمیدونم دلیل خودش برای ثبت نام چی بوده اما بنظرم میاد همین اومدنه قشنگه. تمسخر کردن این آقایونه و مهم تر اینکه میتونه حرفای زیادی تو دلش داشته باشه.
یاحق
خیلی اهل فیلم دید و تعریف کردنش نیستم. ولی فیلم دیوانه از قفس پرید یه صحنه نابی داره. اونجایی که به پرویز پرستویی که زار و نزار روی ویلچر افتاده اشاره میشه که اینا زنده شون موی دماغه و مرده شون نور چراغ
همینه
این جوریاست آی دکتر